گمشده

 


یکی بود، یکی نبود. اون که بود، دنبال نبوده بود! همه جا رو پی نبوده گشت. زمین، آسمون، کوه، دشت، دریا و… اما انگار خبری از نبوده، نبود که نبود!

بوده از گشتن خسته شد. بالای یک تپه رفت و داد زد: «ای خدای مهربون، صدام رو می شنوی؟»



:: برچسب‌ها: گمشده, بنده, عشق آسمونی, خدا, تو, خنده,
نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بی تو...

 

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چهسان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی



:: برچسب‌ها: بی تو, اشک, غریب, سفر,
نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اشکی که جرات هق هق شدن نداشت

برای اشکی که هیچگاه جرئت هق هق شدن نداشت

برای اشکی که خشک شد اما رفتنت را باور نداشت

برای تمام لحظات گذشته و آینده ام

برای آنچیزی که آنرا خوب یا بد نامیده ام





:: برچسب‌ها: اشک, هق هق, لحظه های تلخ, شعر, زندگی, کودکی,
نويسنده : خـــاله جــــــــــون


هنوزم قهری؟؟؟

304661_143421919134516_1511218612_n.jpg


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


صفحه قبل 1 ... 38 39 40 41 42 ... 43 صفحه بعد